
مصائب «فکر کردن»/ ابتذال اندیشه در جامعه سلبریتیزده!
به گزارش ... گذشتگان به یاد دارند که روشنفکری (Intellectuelité) ابتدا از آن سوی اروپا و از فرانسه وارد ایران شد؛ مانند هر چیز دیگری که سوغات جامعه تجددخواه دو قرن گذشته ایران بود. در ابتدای ورود مشرب روشنفکرانه با اصول سیاست فرانسوی خود، روزنامهنگاران از دگراندیشان و مجذوبان مدرنیته ایرانی با اصطلاح «انتلکتوئلیته» یا «انتوآلیکته» یاد میکردند. پس از چند سال و به دلیل گرایش اهل قلم به واژگان ثقیل ادبیات عرب، اصطلاح «منورالفکری» را برگزیدند تا بهزعم خودشان پاسبان حریم فرهنگی مملکت باشند. اما «روشنفکری ایرانی» کمی متفاوتتر از عصر روشنفکری فرانسه است، گرچه در اصول کلی به هم شباهتهایی داشتهاند، اما در ایران تلاش قشر روشنفکر درخصوص همنشینی بیشتر با تودهمردم بهعنوان وجه تمایز با روشنفکری فرانسوی و در وجه دوم شقه کردن روشنفکری در اضلاع مختلف دیگر تفاوت نوع ایرانی با فرانسوی است. بهطور مثال، همان روشنفکر دینی، اجتماعی، هنری و ... بهگونهای نقشآفرینی «تکثرگرایی» در قامت منورالفکری عصرهای واپسین «قاجار» است که پس از ورود به دوران پهلوی پررنگتر شد. تا سالیان سال و تا پا نگرفتن فضای مجازی، روشنفکران هدیههای بیشماری از مردم میگرفتند؛ تیراژهای بالای فروش کتاب، سخنرانیهای فشرده و پر از جمعیت در میان نخبگان و عموم مردم و در آخر شناخت مردم از روشنفکر حتی به واسطه چهره، طرز راه رفتن و لباس پوشیدن. اما امروز این تغییر روش در همنشینیها را چگونه باید تفسیر کرد؟ دگرخواهی یا ابتذال؟ تنوع یا تعصب؟ کدامیک میتواند برای جامعه نجاتبخشتر باشد؟
اصولا ژرف شدن اندیشهعمومی مردم بر دو محور اساسی استوار است. یکی وجه «آکادمیک» و دیگری وجه «عمومی» آن است. در هر دو وجه، روشنفکر حضور پررنگ داشته و دارد. از عصر طلایی روشنفکری در «انقلاب مشروطه» گرفته تا دهههای 70 و ابتدای 80 هجری شمسی، این روشنفکران بودهاند که هم در دانشگاهها و هم در مدخلهای عمومی چون رسانه، مساجد، سندیکاها و ... حضور پررنگ به هم میرساندند. اما ضعف اصلی از جایی شروع میشود که کیفیت تحصیلات در دانشگاه افت و فضای عمومی کشور «لغو» (بیهودهبافی) شود. ترویج لذتگرایی توام با مصرفگرایی باعث شده که حضور بستههای فکری مانند کتاب آن هم در سبد خرید خانوادهها بیشتر شبیه یک شوخی قلمداد شود. اصولا مصرفگرایی انسان را از باطنگرایی به ظاهرگرایی سوق میدهد، به همین جهت امروزه سلبریتیها که همان چهرههای شاخص ورزشی – هنری یا به نوعی «جنجالی» هستند، بر صندلی روشنفکری 200 ساله ایران نشستهاند. تنوع این سلبریتیها بالاست و ذهن تنوعطلب، به دنبال تغذیه خود از طریق رویت و تقلید حرکات و سکنات اشخاص چهره در جامعه است.
رویت آسان حیات یک سلبریتی با ابزارهای دنیای مجازی ساده است. دیگر دیدن فلان هنرپیشه در خیابان سعادت نمیخواهد. شما با ادبیات او، با لباسهای راحتی که در خانه میپوشد یا رفتاری که از خود در جامعه نشان میدهد بهتر آشنا میشوید. اشتهای سیریناپذیر «تجسس» که امروزه با حضور رسانههای رنگارنگ در تمامی جهان فعالتر شده است، در کشور ما نیز نقش اصلی را در این کنکاش بیحاصل ایفا میکند.
اینکه آزادیخواهان دهههای گذشته ایران با وجود تحصیل در برخی رشتههای غیرمرتبط با حوزه «مردمشناسی» به حد یک مردمشناس حرفهای توانایی درک موقعیتهای اجتماعی را داشتند، خود بهدلیل وامداری به همان جنبش روشنفکری بود که انسان را وادار به «بیشتر فهمیدن و درست فهمیدن» میکرد. اما امروزه «ابتذال اندیشه» در بخشی از جامعه ما باعث شده است که بزرگترین اندیشمندان و مفاخر این سرزمین در برهوت مخاطب به سر برده و لمپنهای فرهنگی با توشه بیچیز از مردمشناسی در قامت یک روشنفکر ِ همهچیزدان، سعی در ارائه پزهای منورالفکری کنند و البته لشکری عظیم از دنبالکنندگان را مشتاق خود ببینند. این توهم خطرناک که: «حضور این دنبالکنندگان به شما وجاهت میدهد»، آغاز افول رفتار در میان سلبریتیها میشود. سلبریتی در این توهم خودساخته پای را در رکاب روشنفکر میگذارد و درخصوص پیچیدهترین مسائل سیاسی، اجتماعی، انسانی، اقتصادی و... اظهارنظر میکند (بدون هیچ عقبه فکری). بخش به ابتذال کشیده شده مردم نیز با تقلید و الگوسازی از رفتار چهره مورد علاقهخود سعی میکنند تمام آرزوهایی را که در دنیای حقیقی به آن نرسیدهاند، در فضای مجازی محقق سازند.
نشانههای این ابتذال اندیشه را باید در نکات مهمی جست. آمار متحیرکننده زوال مطالعه کتاب، مدرکگرایی در میان قشر آکادمیک، سرقتهای علمی در بالاترین سطح، بیتوجهی به دردهای اجتماعی، به سخره گرفتن پیچیدهترین مسائل داخلی، تقلید کورکورانه رفتار از سلبریتیها و چندین و چند نشانه دیگر از آغاز عصر ابتذال اندیشه در جامعه ایرانی است. باید با این حقیقت کنار آمد که قشر متوسط در ایران نه آن طبقهای که ما گمان کنیم در بین بورژوازی و پرولتاریا مانده است، بلکه همین بخش اعظمی که کشور را ساختهاند نسبت به برخی اتفاقات پیرامونی خود بیتفاوت شده یا دردمندی خود را نمایشگونه به رخ میکشند. آنها دچار ماتریالیسم اغواگری شدهاند که هر روز آنان را به توخالی شدن تشویق میکند. مقاومت به «فهمیدن»، بخشی از پیروان سلبریتیهایی که دیگر شبیه روشنفکران شدهاند را دربر گرفته و این همان وجه تلخی است که بیش از این نمیتوان آن را باز کرد. اما در آخر باید دانست که در جامعهرو به ابتذال اندیشه، نداشتن منش سلبریتیمسلکانه چیزی جز مصیبت و مقاومت بیفایده در برابر سیل تغییرخواهی نخواهد داشت.
نظرات